هر دو تا شون کنار هم خوابیده بودند اولی گفت : اگر به جای این چرت
و پرتا که چاپ کردیم یه بقالی باز می کردیم خوب بود لااقل بعد از این
همه عمر سه ماه تو این سرما یخ نمی زدیم
دومی گفت: ای سقه سیا آخرش به درد یه جایی خوردیا فکرکنم برق رفت
اون یکی در جواب گفت: اینجوری بهتره یا یک کس و کاری وآسه مون پیدا میشه یا هم یه جوری گم و گورمون می کن
پیرمرد جلوی خانه اش ناراحت نشسته بود سلام کردم جواب نداد فکر کردم شاید با این حال که گوشهایش بزرگند ولی صدای مرا نشنیده دو مرتبه سلام کردم باز هم جواب نداد کمی ناراحت شدم با خودم گفتم بی خیالش هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدایی شنیدم امیدوارشدم سرم را بر گرداندم دیدم پیرمرد در حالی که یک هزار تومانی در دستش بود داشت تا هفتاد جد یکی را سلام و صلوات می فرستاد.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: